loading...
09386846991
پیمان حدادی بازدید : 75 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

 

 

مترسک ناز می کند
 کلاغ ها فریاد می زنند

 و من سکوت می کنم....

 این مزرعه ی زندگی من است

 خشک و بی نشان

مترسك رو دوست ندارم چون پرنده هارو مي ترسونه ولي دوسش دارم چون

تنهايي رو درك مي كنه.

پیمان حدادی بازدید : 72 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

کودکی با پای برهنه بر روی

 برفها  ایستاده بود و به ویترین 

  فروشگاهی نگاه می کرد . 
 زنی ، در حال عبور او را دید 
 او را به داخل فروشگاه برد و 
 
 برایش لباس و کفش خرید و گفت:
 
 مواظب خودت باش کودک پرسید:
 
  خانم شما خدا هستی؟
 زن لبخند زد و پاسخ داد:
 نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.

 کودک گفت : می دانستم با او نسبتی داری
 !
پیمان حدادی بازدید : 70 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 


دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد ! 

التماس می کند : آقا ! آقا ! دعا می خری؟

و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند ! 

و برای فرج آقا دعا می کند ....

 

پیمان حدادی بازدید : 68 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

پیمان حدادی بازدید : 95 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 


بعضی وقتا دلم واسه مامانم می سوزه وقتی میان تو اتاقم و غرق دنیای مجازی میشم و اون تنها نشسته تلویزیون می بینه. چه نسل بی عاطفه ای شدیم ما 

........

ای کاش الانم مثل بچگی بزرگترین نگرانیم این بود که وقتی آدامس می خرم عکسش تکراری نباشه...! 

........

وقتی این نوشته های سوزناک بعضیا رو می خونم که از رفتن عشقشون دارن پر پر می شن، دلم می خواد برم عشقشونو پیدا کنم، دوتا بزنم تو گوشش، بگم الاغ! داری می کشیش بدبختو! برگرد 

........

راوی قصه عاشق دخترک شده بود، قصه را طول می داد تا شاهزاده قصه کمی دیرتر برسد 

........

پیمان حدادی بازدید : 87 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
پیمان حدادی بازدید : 101 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

 

فرانسه :

 

 پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما

خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!


دختر: با کمال میل موسیو!

 

 ایتالیا :

 

پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم

 و بسیارمایلم که بیشتر با شما آشنا شم!


دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو

 باکمال میل می پذیرم!

 

انگلیس :

 

پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!

خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده

 میخوام اگه مایل باشیدباهم باشیم!


دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!

 

 و اما ایران :

 

پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ...


پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ...


ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ...


ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ...


پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ...


هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!

 


دختر: خفه شو! کثافت عوضی! مگه خودت

خوار و مادر نداری راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس!


شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!


ساعت 10 زنگ میزنم!

تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 43
  • بازدید سال : 550
  • بازدید کلی : 15,687
  • کدهای اختصاصی
    داستان عاشقانه - داستان عاشقانه تبریک اس ام اس و غیره