loading...
09386846991
پیمان حدادی بازدید : 101 یکشنبه 07 آبان 1391 نظرات (2)

هییییییییییییییی روزگار . . .

هوا هوای دونفره هاست . . .

هوا هوای عاشقانه حرف زدن هاست . . .

هوا هوای دست توی دست گذاشتن هاست . . .

هوا هوای دونفره رفتن زیر بارونو دست تو دست گذاشتنو عاشقانه حرف زدنه . . .

اینارو گفتم بسوزید=)))))))))))))))

سلامتی خودمون که تنهایی میریم زیر بارون عشقو حال میکنیم تازه سَرخَر هم نداریم والا =))

پیمان حدادی بازدید : 112 یکشنبه 07 آبان 1391 نظرات (0)

این بار میخوام از حال و روز خودم بگم

حالم به قدری بده که فکر میکنم دنیا به آخر رسیده

هرشب دارم به دیروزم فکر میکنم

وقتی یادم میاد که چی سرم اومد خاطره هامو یکی یکی دفن میکنم

الان تمام فکرو ذکرم شده جبران اشتباهاتی که کردم

ولی فکرای من تو کنج یه اتاق نمیگنجن ، آدما اونارو نمیفهمن

انقدر سرم شلوغه....ولی نمیدونم چرا دلم واسه هیچی تنگ نیست

خواستنی هام شده مثل یه جایزه که هیچوت بهش نمیرسم چون من همیشه یه بازندم

ازدوست ورفیق شانسی نیاوردم از زندگی هم همین طور

از کسی محبت ندیدم اگرم دیدم جبران کردم

فردا برام یه حس بی معنیه، انتظارشو ندارم

ولی شاید همین فردا یه اشتباه ساده،تازه،دوباره کردم

همیشه بی خبرم از اتفاقات دوروبرم

اما هر چی بگم بازم میدونم اشتباه میکنم ولی باز ادامه میدم

آره دوست داشتن همون اشتباهه...

پیمان حدادی بازدید : 96 یکشنبه 07 آبان 1391 نظرات (0)

دلم برای باورهای احمقانم می سوزه ... دلم برای سادگیم می سوزه ...

دلم برای صداقتم می سوزه آخه این روزا

باور داشتن یعنی شکست ..سادگی یعنی حماقت ...

صداقت یعنی بر باد رفتن .....!!!!

دلهای پاک خطا نمی کنن سادگی می کنند وامروز

    سادگی پاکترین خطای دنیاست...!!!

پیمان حدادی بازدید : 99 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

 

  
پیامبر اکرم-ص:

هر کس پیشانی مادر خویش را ببوسد، از آتش جهنم دور می ماند . . .

بقیه در ادامه مطلب...
پیمان حدادی بازدید : 854 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

 

پیامک خداحافظی / پیامک جدایی از عشق

متن خداحافظی عاشقانه غم انگیز جدید

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!

متن خداحافظی عاشقانه غم انگیز جدید . . .

واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار

. . .

هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم

. . .

ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ

. . .

خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم

. . .

آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه ،

. . .

میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .

. . .
شرر زدی جگرم ، نازنین خداحافظ

شکست بال و پرم ، نازنین خداحافظ

دوان به سوی توبودم ، که از جفا تیری

زد عشق بر کمرم ، نازنین خداحافظ

. . .

برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم ، من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ، ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن ، نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن .

. . .

بیخودی متاسف نباش
تو آمده بودی که بروی اصلا!
تو چه می دانی چه ترسی ست
ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟

. . .

این قصه هم رسیده به پایان خداحافظ
جان شما و خاطره هامان خداحافظ
من میروم بدون تو اما دعایم کن
در اولین تراوش باران خداحافظ

. . .

خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت

. . .

طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده

یک … آه ! … خداحافظ یک فاجعه ی ساده

خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد

یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد

. . .

خدا لعنت کند بر واژه ها حتی خداحافظ !
که یعنی آتشی افتاده در من با خداحافظ !
سکوت افتاده مثل رعشه ای بر استخوانهایم
شبیه موج سرد ساحل دریا خداحافظ

 

پیمان حدادی بازدید : 133 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

 

دانلود دکلمه شب رفتنت مریم حیدرزاده

دانلود دکلمه ” شب رفتنت ” از مریم حیدرزاده

متن در ادامه مطلب

 

شب رفتنت

شب رفتنت عزیزم ٬ هرگز از یادم نمیره
واسه هر کسی که میگم قصشو ٬ آتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود ٬ چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت ٬ باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی ٬ توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دل ها رو ٬ اون شب از غصه تکون داد
غم ها اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت ٬ اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اینجا رفتی ؟ تو که مثل قصه هایی
گله ام از چه چیزی باشه ؟ نه بدی ٬ نه بی وفایی
شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر
نقره اشکای من شد ٬ دور گردنت یه زنجیر
شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن
قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن
شب رفتنت که رفتی ٬ گفتی دیگه چاره ای نیست
دیدم اون بالاها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست
شب رفتن تو یاس ها دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که ٬ زیادن
بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت
من تا میخواستم ببارم ٬ هر کسی میدید نمیذاشت
شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت
اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت
سرنوشت ما یه میدون ٬ زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن : حقته باید ببازی
شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی
یکی میگفت که غریبی ٬ یکی میگفت بی وفایی
شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشناها برای زخم وا شدم مرهم آوردن
شب رفتن تو تسبیح از دست گلدون ها افتاد
قلب آرزو هام انگار واسه ی همیشه وایساد
شب رفتن تو غربت ٬ جای اونجا ٬ اینجا پیچید
دل تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدید
شب رفتن تو دیدم ٬ یکی از قناری ها مرد
فرداش اما دست قسمت اون یکیرم با خودش برد
شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن
این همه آدم ٬ چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن
شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن ٬ لب طاقچه
شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر مینویسن
شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمان روشن نمیشه واسه کسی چراغت
شب رفتن تو دیدم ٬ خیلی غمای شاعر
روی شیشمون نوشتم ٬ میشینم به پات مسافر
برو تا همه بدونن ٬ سفر هم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچ کی شاعری بلد نیست

 

پیمان حدادی بازدید : 109 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

 

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ، خواندنی و جذاب

پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است

حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

 بقیه در ادامه مطلب.........

پیمان حدادی بازدید : 106 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)


نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد       بقیه در ادامه مطلب.......

پیمان حدادی بازدید : 122 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

سلام ,
خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم
خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم
خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت
خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم
و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم
ما توی خانه مان دو تا اتاق داریم
یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است
یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ
دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده
یک کمد که همه چیزمان همان توست
آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش
ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم دو هفته بریم پیش رضا ترمزی کار کنیم تا بتونیم پول یک ساعت کافی نت را در بیاریم
خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را چک کنید و جواب ما را بدهید
ما چیز زیادی نمی خواهیم
خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه
خیلی چیز بدیست
خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست , شکم اقاجان ما هم مثل نان بربری صاف است , برای شما که کاری ندارد ,


بقیه در ادامه مطلب..........

پیمان حدادی بازدید : 80 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

 

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

  بقیه در ادامه مطلب........

پیمان حدادی بازدید : 86 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

 

زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.


بقیه در ادامه مطلب........

پیمان حدادی بازدید : 61 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

 

 

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

 

پیمان حدادی بازدید : 69 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

نظرتو بگو

پیمان حدادی بازدید : 62 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

بقیه در ادامه مطلب........

پیمان حدادی بازدید : 82 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)

گزینه های مورد نظر یه دختر برای انتخاب همسر :

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل از لحاظ ظاهری همپای خودم باشد

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

بقیه در ادامه مطل.........

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

پیمان حدادی بازدید : 100 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت : من پول لازم دارم

درخت گفت : من پول ندارم ولی سیب دارم . اگر می­خواهی می­توانی تمام سیب­های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوري .

بقیه در ادامه مطلب........

پیمان حدادی بازدید : 198 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار

خواب است زندگی من بهبود نمی یابد...!

پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود...

او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: ای مرد کجا می روی؟

مرد جواب داد: می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!

گرگ گفت : میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟!!

مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.


بقیه در ادامه مطلب.......

پیمان حدادی بازدید : 64 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم
هنوز یه ربع به اومدنش مونده بود
نمی دونستم چرا اینقدر هیجان زده ام
به همه لبخند می زدم
آدمای دور و بر در حالی که لبخندمو با یه لبخند دیگه جواب می دادن درگوش هم پچ پچ می کردنو و دوباره می خندیدن
اصلا برام مهم نبود
من همتونو دوست دارم
همه چیز به نظرم قشنگ و دوست داشتنی بود
دسته گل رو به طرف صورتم آوردم و دوباره نفس عمیق کشیدم
چه احساس خوبیه احساس دوست داشتن
به این فکر کردم که وقتی اون از راه برسه چقدر همه آدما به من و اون حسودی می کنن
و این حس وسعت لبخندمو بیشتر کرد
تصمیم خودمو گرفته بودم , امروز بهش می گم , یعنی باید بهش بگم
ساعتمو نگاه کردم : هنوز ده دقیقه مونده بود
بیچاره من , نه, بیچاره به آدمای بدبخت می گن ... من با داشتن اون یه خوشبخت تموم عیارم
به روزای آینده فکر می کردم , روزایی که من و اون
دو نفری , دست توی دست هم توی آسمون راه می رفتیم
قبلا تنهایی رو به همه چیز ترجیح می دادم ولی حالا حتی از تصور تنهایی وقتی اون هست متنفر بودم .

پیمان حدادی بازدید : 77 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)


در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید
نشست روی صندلی
ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت
و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ ,
به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد
دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد
انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد
مرد از تماشای این هماغوشی.......            بقيه در ادامه مطلب.......

پیمان حدادی بازدید : 74 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟
گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...
جواب دادم فقط چند تایی
پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت
تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن
خیلی چیزها هست که تو نمی دونی
دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی
دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد
درست وقتي دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون نااميدي و تاريكي بکشند
دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه
صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند
اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها
جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید
پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است
فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟
سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ايستاد
با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستي
بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتي كه تنها هستي تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد .وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست
چقدر خداوند بزرگ است
درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترينش را به تو ارزاني مي دارد

**
**

آسمان جای عجیبیست نمی دانستم
عاشقی کار غریبیست نمی دانستم
عمر مدیون نفس نیست نمی دانستم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستم

 

 



چند تا دوست داری که واقعا دوستت دارن؟

تو نظراتون مي تونيد به داستان عشق بگيد..؟

پیمان حدادی بازدید : 70 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

خدايا خيلي دوست دارم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟

تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم
 
 که از زندگی خیری ندیدیم

شما رو به خدا تا حالا از خودتون
 
 پرسیدید:

قیمت یه روز بارونی چنده؟


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
بقيه اش تو ادامه مطلب ببينيد
 
 دوستان...

 

پیمان حدادی بازدید : 62 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

وقتی کسی حالش بده (:| ، بهش چی بگیم؟ :-/
وقتی کسی حالش بده بهش نگید
ای بابا اینم می گذره ،
نگید درست می شه،
نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش
نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟ غصه.
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.
از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید. باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید. تو چشم هاش نگاه کنید. براش چایی بریزید
براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.
بذارید جلوش. بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.
هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.
شما جای اون آدم نیستید.
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید.
پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.
بله. دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید. :-$ don't tell anyone, shh!
.اگه دلش خواست خودش حرف می زنه :(

پیمان حدادی بازدید : 77 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای....  و شاه بیت غزل های لال من شده ای

عاشقانه.زیبا.دختر.قلب

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض..جواب حسرت این چند سال من شده ای

چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟... تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم....خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای...

هنوز نذر شب جمعه های من اینست...که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

 که اتفاق بیفتد کنار تو هستم.... برای وسعت پرواز، بال من شده ای

میان بغض و تبسم، میان وحشت و عشق... تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست...عجب خواب قشنگی ست مال من شده ای….

 عاشقانه.عشقولانه.عشق.رویایی

 مــن می نویسم و
                              تـــــــــو
                                            نـــــمی خوانی !


امـــــــــــا
مخاطب که تو باشی …
مدیـــــــونم اگر ننــــــــویسم

 عاشقانه.عشقولانه.عشق.رویایی

 

پیمان حدادی بازدید : 77 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
بقیه در ادامه مطلب.....

پیمان حدادی بازدید : 64 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

تلخ میگذرد

  این روزها را میگویم

             که قرار است از تو

که آرام جان لحظه هایم بوده ای

برای دلم یک انسان معمولی بسازم

برای دیوانگی فرصتی نمانده

به حول و قوه ی عشق هنوز دیوانه ات هستم

هنوز عاشقم...

باران میبارد و من سرمست شعر های تو

سر مست ایاک نستعین خواندن تو

باران میبارد و من ابلیس را تسبیح کرده ام و میچرخانم

دور زدن ابلیس و خنده های تو...

حالا بگو از بین این همه مخلوق چرا من...

تا شرح دهم از این همه خلق چرا تو...

عاشقانه.خاص.رویایی

نمیخواهم برگردی...

این را به همه گفته ام حتی به تو..  به خودم...

 اما نمیدانم چرا هنوز برای آمدنت  فال میگیرم

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

پیمان حدادی بازدید : 66 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

 

استجابت دعا,داستان کوتاه

 زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودند اما نتیجه ای نداشت، تا این که به نزد کشیش شهرشون رفتند.

 

پیمان حدادی بازدید : 76 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

خدایا

 

چطور بتونیم کسی رو دوست داشته باشیم وقتی تمام عشق ها و دوستی ها کشک شده.؟

 

خدایا

 

چطور به کسی دل ببندیم وقتی همه دل میشکنن؟

 

خدایا

 

چطور بایدخوب زندگی کنیم وقتی خودمون خوب نیستیم ؟

 

خدایا

 

میگن نباید دل کسی رو بشکنیم اما چطوره که بقیه دلمون رو میشکنن؟

 

خدایا

 

نمیدونم امشب یه حس غریبی دارم دوست دارم تا صبح بیدار بمونم وبه خودم وخاطرات گذشته ام

 فکر کنم .خاطرات خوب وبد که هرچی بوده گذشته وحال افسوس ودلتنگی

 

خدایا

 

به چه جرمی در این دنیا محکوم به تنهایی وحبس ابد شدم.؟

 

شایددلیلش عاشقی باشد

 

عاشقی

پیمان حدادی بازدید : 64 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

اي کاش مي توانستم نشان دهم، I wish l could make you.

که تا کجا دوستت دارم. Understand how l love you

هميشه در جستجو هستم، l am always seeking but

اما نميتوانم راهي بيابم... cannot find a way….

به آن آني در تو عاشقم، l love in you a something

که تنها خود کاشف آنم that only have descovered

آني فراتر از تويي که دنيا مي شنا سد، the you_ which is beyond the

و تحسين مي کند. you of the world that is

آني که تنها وتنها از آن من است. admired and known by others

آني که هرگز رنگ نمي بازد، a you which is eapecially mine

وآني که هرگز نمي توانم عشق از او بر گيرم. Which cannot evto love

پیمان حدادی بازدید : 74 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

  آنچه که چارلي چاپلين از زندگي آموخت:

آموخته ام که با پول ميشود، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مقام خريد ولي احترام نه، کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه، و بالاخره ميتوان قلب خريد، ولي عشق را نه.........

پیمان حدادی بازدید : 72 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

دو تا رفيق بودن با هم ميرفتن هر روز ميخونه شراب ميخوردن، يکيشون ميميره اون يکي هر وقت ميره ميخونه به ساقي ميگه دو تا بريز ساقي ميگه چرا دوتا ميگه يکي واسه خودم يکي به ياده رفيقم، يک سال ميگذره يک روز که ميره ميخونه به ساقي ميگه امروز يکي بريز ساقي ميگه رفيقتو فراموش کردي ميگه نه خودم توبه کردم ولي اينو ميخورم به ياد رفيقم.........."سلامتي رفيقايي که نيستن ولي يادشون؛اسمشون؛مرامشون هست"

پیمان حدادی بازدید : 65 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

       

ترانه اي نوشتم براي تو، هديه ميکنم به چشمهاي تو

 تمام کوچه هاي خسته دلم گرفته است جنون ردپاي تو

 خيال ديدنت ولم نميکند هي ميزند به سر هواي تو

 حرفهاي عاشقانه ميدمت هميشه لا به لاي نامه هاي تو

 بيا اي مهربان ترين ترانه ام به لهجه هاي ماندني فدايه تو

پیمان حدادی بازدید : 66 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

ahguybxxmwpivstpy9nv 270x300 عاشق شاهزاده

 

حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت…

با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

 

iconجهت مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید

پیمان حدادی بازدید : 66 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

یاد سهراب بخیر!
آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

پیمان حدادی بازدید : 95 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟ جهت ادامه متن کلیک کنید......

پیمان حدادی بازدید : 70 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

 

اوايل حالش خوب بود ؛ نميدونم چرا يهو زد به سرش. حالش اصلا طبيعي نبود .همش بهم نگاه ميكرد و ميخنديد. به خودم گفتم : عجب غلطي كردم قبول كردم ها.... اما ديگه براي اين حرفا دير شده بود. بايد تا برگشتن اونا از عروسي پيشش ميموندم.
خوب يه جورائي اونا هم حق داشتن كه اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن يهو ميزد به سرش و ديوونه ميشد ممكن بود همه چيزو به هم بريزه وكلي آبرو ريزي ميشد.
اونشب براي اينكه آرومش كنم سعي كردم بيشتر بش نزديك بشم وباش صحبت كنم. بعضي وقتا خوب بود ولي گاهي دوباره به هم ميريخت.    يه بار بي مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داري؟ قبل از اينكه چيزي بگم گفت : وقتي از اونا ميخورم حالم خيلي خوب ميشه . انگار دارم رو ابرا راه ميرم....روي ابرا كسي بهم نميگه ديوونه...! بعد با بغض پرسيد تو هم فكر ميكني من ديوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من ديوونه تره . بعد بلند خنديد وگفت : آخه به من ميگفت دوستت دارم . اما با يكي ديگه عروسي كرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسيشه....

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 540
  • بازدید کلی : 15,677
  • کدهای اختصاصی
    داستان عاشقانه - داستان عاشقانه تبریک اس ام اس و غیره